مادر شهید زرتشتی «کامران گنجی» می گوید: یک بار کامران از سرپل ذهاب نامه ای برای من نوشته بود که از بی رحمی های عراقی ها روایت می کرد.
معرفی شهدای زرتشتی| شهید

به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران، در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و دفاع مقدس، هزاران هزار جوان برای نجات خاک ایران از دست دشمن، جان خود را فدا کردند. جوانان زرتشتی نیز بنا بر وظیفه ملی و دینی خود در این دفاع مقدس شرکت کرده و در این راه تعدادی جان باختگان، مفقودالاثر، جان بازان و اسیر شدند. امام همگی در یک راه و یک هدف گام نهادند و آن آزادی و سربلندی سرزمین اهورایی ایران بود.

دومین شهید زرتشتی

شهید «کامران گنجی»، دوران دبستان و دوره راهنمایی را در مدرسه عاصمی تهران و بابک کرج و دبیرستان را در دهخدای کرج و سال آخر را در دبیرستان فیروزبهرام گذراند و در تاریخ دهم مرداد ماه 1357 از آن جا فارغ التحصیل شد.در سال 1357 خورشیدی، وقتی انقلاب شروع شد کامران دیپلمش را گرفته بود. روزی که انقلابی ها می خواستند بودند که درها را باز بگذراند تا جوانانی که از دست مأمورین فرار می کنند بتوانند در خانه ها پنهان شوند.

نیمه های روز بود که کامران با رنگ پریده و سراسیمه به خانه آمد. تعریف می کرد که چگونه مأمورین جوانان را دنبال و تیراندازی می کردند و هر کسی را که می توانستند دستگیر کرده و با خود می بردند. به همسرم و کامران می گفتند که حتماً شب ها باید برای حفظ امنیت پاسداری بدهند.

زندگی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی

پس از پیروزی انقلاب زندگی به روال خود برگشت. کامران گفت من بروم اداره نظام وظیفه و معافی سربازیم را بگیرم تا بتوانم برای آینده خود تصمیم بگیرم. اداره نظام وظیفه در تهران رفتیم و مدارک را نشان دادیم، ولی افسر مسئول گفت که شما سرباز هستید.

کامران به سرپل ذهاب منتقل شد. من نمی دانستم سرپل ذهاب کجاست و چرا کامران رابه آن جا می برند. کامران پیش از رفتن به سر پل ذهاب، چند روزی برای دیدن و خداحافظی به مرخصی آمد. خدایا چقدر پسرم بزرگ شده بود. چه قد بلند و رشیدی به هم رسانیده بود.

نامه کامران

یک نامه هم از سر پل ذهاب به دستم رسید. یک شب همسرم را به خواب دیدم که به من گفت: تابنده نگران نباش من کبوترم را گرفتم و در لانه اش گذاشتم جایش امن است. صبح بیدار شدم. ولی همه اش به خواب دیشب فکر می کردم. مقصود همسرم از جا دادن کبوتر در لانه چه بود؟ ولی به دلم بد نیاوردم و دنبال کار خود رفتم. شب باز خواب دیدم که پایان دوره سربازی است و شماری از سربازها برگشته اند. هر چه دنبال کامران می گردم او را پیدا نمی کنم.

مادر شهید می گوید: صبح که بیدار شدم سراغ دکه روزنامه فروشی رفتم، روزنامه ای خریدم که نام شهدا را نوشته بودند. تند و تند نام ها را از نظر گذرانیدم ولی نام کامران را شاید به دلیل نگرانی و هیجان ندیدم. برگشتم باغِ خدارحم و مشغول کار شدم. به یک باره دیدم در باغ باز شد و برادرم و خواهرم و سیما دخترم با روسری سفید وارد باغ شدند و در آنجا خبر شهادت کامران را به من دادند. نمی دانم چه کردم و چگونه این شوک بزرگ را تحمل کردم.

تنها نامه کامران

یک نامه از میدان جنگ از کامران دارم که از سر پل ذهاب در لب مرز برایم فرستاده بود. در آن نوشته که شاهد چه وحشی گری هایی از سوی سربازان عراقی است. یک بیمارستان را بمباران کردند که بیشتر بیمارها و پرسنل آن کشته شدند. این که عراقی ها سرپل ذهاب را گرفته اند و سربازان ایرانی با تمام توان و قوا می جنگند تا عراقی ها را از خاک ایران بیرون کنند. نوشته بود وقتی دوره خدمتش تمام شد برخواهد گشت و به من و خواهرهایش رسید. الان پایان تمام رویاها بود.

روایت شهادت کامران

چندی پس از شهادت کامران، یکی از همرزمان او به در خانه مادرم رفته بود و گفته بود که او و کامران با هم توی ماشین سوار بودند و در پی مأموریتی می رفتند. خمپاره ای انداختند که موجش هر دو نفر را به طرف بیرون پرت کرد. سر کامران به کوه خورد، ولی من سالم ماندم. با سختی به طرف کامران رفتم. سرش را در بغل گرفتم. فقط او توانست به مادرم بگو ناراحت نباشد.

منبع: کتاب «یاد سرو ایستاده» روایتی از زندگی «جان باختگان، جانبازان و آزادگان زرتشتی از مشروطیت تا اکنون
برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۱
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۲:۲۵ - ۱۴۰۲/۰۷/۱۳
0
0
روحشون شاد.
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده